من تو دانشگاه نتونستم با آدما خیلی خوب ارتباط بگیرم و همین باعث میشه همیشه خونه رو خیلی بیشتر دوسداشته باشم و فکر برگشت به دانشگاه اذیتم کنه.
و فکری که هردفعه نزدیک رفتن به سرم میزنه، اینه که یجوری دچار اسکیزوفرنی بشم و خودم چندتا آدم بسازم و باهاشون صحبت کنم و به خودم انقدر تلقین کنم وجود دارن که باورم شه.
از ارتباط با آدمای اونجا میترسم، چون دوستیا خیلی مَقطعی و براساس سوده که این منو میترسونه و دور نگهم میداره ازشون.
دیگه برام مهم نیست آدم منزویی بنظر برسم که همیشه یه گوشه ای نشسته و کتابش رو میخونه یا داره با گوشیش ور میره. یا اینکه بقیه بخوان با دلسوزی نگاهم کنن و دلشون واسه تنهاییم بسوزه. حس میکنم با تنهایی که تا حدزیادی بهش عادت کردم، راحت ترم و حتی دوسدارم همین چندتا دوستی که دارم رو هم بیرون بریزم تا دیگه نتونن موجب اذیتم بشن و شرایط دانشگاه و خوابگاهو برام سخت کنن.
درباره این سایت